تعلق

كيمياي پرواز هر كس ميزان تعلقش است

به چه چيزي تعلق داري؟؟؟

شك نكن كه به همان سمت خواهي رفت؟؟؟

مددخواهی

سلام دوستای گلم...

کمک کنید بیام و شروع کنم

سلام

سلام

دوباره ميخوام بيام اينجا...

اما دستم به صفحه كيبرد نميره...

صبر

سلام

توي اين مدت كه سكوت كردم فراز و نشيبهاي بلندي رو رد كردم حالا بماند كه تو همشون زمين خوردم  ولي تو اين آخريا يه اتفاق افتاد برام كه احساس كردم بايد صبر كنم...ولي...

خيلي طول كشيد و تقريبا خودمو در برابر نابودي ميديدم ، بريده بودم ...ديشب كه داشتم ميرفتم خونه تو كل راه داشتم سنگيني بغض رو تحمل ميكردم.بدون منظور راديو قرآن رو روشن كردم تا يه كم نواي قران و ابتهال و مناجات آرومم كنه اما برنامه اون ساعت يه مصاحبه بود...

همينجوري پيچ راديو رو باز گذاشتم و به راهم ادامه دادم.

چه جالب ! بحث درباره صبر بود...

بي اختيار هق هق از گلوم اومد تو چشمام و اشك شد...

گوينده راديو داشت درباره امتحان الهي و صبر ايوب نبي (ع) و تحمل انسانها صحبت مي كرد....

هر كه در اين بزم مقرب تر است

جام بلا بيشترش مي دهند

با خودم فكر كردم من كه مقرب نيستم ولي لااقلش اينه كه ميتونم خودمو قانع كنم كه دارم امتحان ميشم.

تو هم دعا كن لا اقل تو اين ۱ دونه پيروز شم...

تا سلامي ديگر في امان الله

سلام دوستاي خوبم...

 

از غيبت غير موجهي كه داشتم عذر خواهي ميكنم.

 

راستش واسه نوشتنام و دردنامه هام دليل داشتم ، دنبال يه

گمشده بودم اما...

 

قرار بود آخر ماه رمضون پيداش كنم اما بي عرضگي خودم بود كه نشد .

 

احساس ميكنم گمشده من ديگه گمشده نيست، بلكه اون...

 ديگه رفته

 

سكوت

 

بچه ها ديگه رمق بيان ندارم .شايد سكوتم بهترين درد نامه خودم و

بهترين خاطره واسه شما بشه.اگه يه روز گمشدم سراغمو گرفت

منم ميام و دوباره مينويسم ولي اين دفعه با اون...

 

فقط همين قدر بگم كه خسته اومدم و داغون دارم ميرم...گره كارم

كجاست ؟  نميدونم.

 

دوستتون دارم

 

دعام كنيد.

دعا

خداجونم ميشه امشب هوامو داشته باشي؟؟

ديشب با يه بزرگي داشتم حرف ميزدم ...

دلم گرفته بود.از تقدير پرسيدم، از اينكه ايا تقدير آدما عوض ميشه؟آيا عاقبت ما هموني ميشه كه خدا ميخواد؟ و هزاران سوال ديگه...

گفت: اره تقدير همه عوض ميشه ...ولي عاقبت ما هموني ميشه خودمون رقم ميزنيم.فقط خدا ازش باخبره و گرنه خدا راضي به معصيت بندش نميشه كه ...

اخرش گفت امشب كه شب قدره واسه آدما روزي سالشونو مينويسن...بايد يه جوري بري پيش خدا ضجه بزني و ازش بخواي كه با لطف و رأفتش نزاره گناهات باعث از دست دادن اون روزي و رزقي كه امشب واست مينويسن بشه...

البته اون كه قربونش برم يهچ وقت واسه اندازه معصيت بندش روزي تعيين نميكنه ولي خب بعضي كارا رو ديگه خود ادم با عصيانش از دست ميده...

تو رو جون هر كي دوست داري امشب واسه دين و عاقبتم دعا كنيد...

اصلا من نه .بهش بگيد يكي از بدترين بنده هات بدجور بهت نياز داره.داره هلاك ميشه. بهش بگيد ميخوادت، دوستت داره، اما...

ميخوام امشب خودم باشم و خودش...

مولود ننگ

امروز روز تولدمه...

اي كاش بدنيا نمي آمدم...

اگر یادتان بود و باران گرفت/دعایی بجان بیابان کنید

به کجا چنین شتابان
         گون از نسیم پرسید
                  دل من گرفته زینجا
                             ز غبار این بیابان
                                          هوس سفر نداری؟

 

همه آرزویم اما …چه کنم که بسته پایم
                                       به کجا چنین شتابان؟

 

به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم
                                      سفرت به خیر اما...

 

تو و دوستی خدا را

        چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی
                                                 

به شکوفه ها به باران             برسان سلام ما را

برسان سلام ما را...

تمنا

يه هفته ديگم تموم شد...

فردا جمعه است...يعني انتظار؟ نميدونم.

خوشبحال اونايي كه باور دارن فردا مياد ...

۵ روز از مهموني ميگذره ، هنوز جا واسه من نيست...

خدايا منم ميخوام...

ايكاش صداي منم مثل صداي اين ني بود...كاش لااقل ۲ نفر هم پيدا ميشدن صداي منو بشنون...

خدا خدا خدا...

وقتم كمه...چيكار كنم؟؟؟ ازت التماس ميكنم. ميترسم اين هم بگذره و نوبت من نشه.

خدايا منم ميخوام...

شروع بد

بالاخره سفره پهن شد، خداي من چه جمعيتي! هر كي دلش ميخواد نشسته سر سفره.

چه جالبه ...هر كي از راه ميرسه مشينه ولي چرا...

چرا من هركاري ميكنم نميتونم بشينم؟؟؟!!!

بغضم گرفته .نكنه ؟! نكنه من حق ندارم...

خدا جونم سهم من چقدره؟ به اندازه همتم و لياقتم يا به اندازه كرامت و لطفت؟

حالم خوش نيست.برام دعا كنيد

فرار يا قرار

همش يه روز مونده به سفر...

همه دارن مهيا ميشن، بساطشون رو حاضر كردند.اما من تا همين الانش خوابيدم...

نميدونم چرا بيدار نميشم...

ميخوام باهات راحت باشم، چطور تو گناه كردن گستاخم حالا هم ميخوام تو حرف زدنم راحت باشم.

يادته اون روزا ميگفتم بايد...اگه نه منم نه...

ببين نگار جونم ببين دوست من تو گفتي باشه اره گفتي باشه ولي قرارمون اين نبود كه خودتو بكشي كنار...

چرا نميخواي گوش بدي ، بابا من راه برگشت ندارم .خيليا ميتونن، قدرتشو دارن چي ميدونم ميخوان و ميكنن.

اما من نه...

حالا ميخوام مثل اون موقعها بگم.

من اهل قرار نبودم و ازت فرار كردم ولي اين تويي كه بايد برم گردوني.نه؟

طلب ندارم ، انتظار دارم.آخه تو خدامي.تو همه كسمي...

بس نيست؟هلاكتم رو نميبيني؟ اينكه روز به روز دارم بدتر ميشم واست راحته؟

بابا نابود شدم. چيزي ندارم ديگه بخوام از دست بدم.ايمانم ندارم كه بخوام بهش بنازم و بيام بالا.

خب حالا يه پسر نااهل، بد، احمق، مگه بابا ميتونه بيخيال بچش بشه؟

خودت ميگي بچه،خب اگه بچه نبودم كه اين غلطا رو نميكردم.

ميخوام برگردم...بي سر و صدا...تو همين شهر و اوضاع شلوغ...ميشه برم گردوني؟؟؟؟

دلتنگتم

سلام عزيزترينم كه رفتي و نگام نكردي...
 
هيچ معلومه كجايي؟
 
اینجایی؟ اره می دونم هستی

تو هستي، اين منم كه يه هويي رفتم سفر...يه سفر به اون دور دورا.

ميگفتن هر كي آبشو بخوره موندگار ميشه اما باورم نميشد...حالا منم مثل بقيه گول خوردم...

وقتي بخودم اومدم ديدم چند سال گذشته و  نه تو سراغم ميايي و نه من حواسم هست كه تو نيستي.

برات نامه نوشتم : تو که اهل قهر نیستی تو که واسه من کم نمی ذاری من یکم بد شدم آخه میدونی

یکم سرم شلوغ شده .اصلا نمی خوام ناراحتت کنم ها اما نمی دونم چرا حس می کنم ازم

دلخوری .احساس ميكنم من كه رفتم تو هم رفتي سراغ خوبا...ولي نه يادم مياد هر چند يه باري يه كادو

برام ميومد،الان كه فكر ميكنم ميبينم اونو تو فرستاده بودي و من نفهميدم.

دلم خيلي گرفت، انگاری ضعیف شدم می دونی چرا ؟ديگه اونقدر از آب و غذاي اينجا خوردم كه نميتونم

را برم.

ميخوام برگردم اونجا ، اخه اينجا تو نیستی یعنی هستیا اما دل من صاف نیست...

منتظر يه رهگذري، بادي،اسبي، سواري ...   دنبال يه وسيلم كه منو برگردونه پيشت.

بیا اصلا آشتی کنیم باشه ؟

اگه من نتونستم بيام ميشه ازت خواهش كنم تو بياي پيشم ؟ ميشه خواهش كنم بياي و دستمو

بگيري تا بلند شم؟

ميشه خدا جونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

می خواستم اینو مثل بعضی مطلبا بزارم تو ثبت موقت اما گفتم شاید یه کسایی عین من دلشون هوای

تو رو کرده ...

نسيان

 

ديگر خود را به نسيان سپردم و به اميد نسيمي نگران چشم انتظارم...

و هان تو اي خواننده دعايم كن دعايي از جنس باران..............

 

مناجات شعبانيه

 

 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ وَ ْسمَعْ

خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد و بشنو دعایم را هنگامى که تو را خوانم و بشنو

 

 نِدائى اِذا نادَیْتُکَ وَ اَقْبِلْ عَلىَّ اِذا ناجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیکَ

صدایم را هر گاه تو را صدا زنم و رو به من کن هرگاه با تو راز گویم زیرا من به سوى تو گریختم و پیش رویت ایستادم

 

مُسْتَکیناً لَکَ مُتَضرِّعاً اِلَیْکَ راجِیاً لِما لَدَیْکَ ثَوابى

در حال بیچارگى و فروتنى به درگاهت و امیدوارم ثوابم را که در پیش تو است

 

وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى وَ تَعْرِفُ ضَمیرى وَ لا یَخْفى عَلَیْکَ اَمْرُ مُنْقَلَبى وَ مَثْواىَ

و تو آنچه را من در دل دارم مى دانى و حاجتم را آگاهى و از نهادم باخبرى و سرانجام کار و سرمنزل من بر تو روشن است

 

وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقى واَتَفَوَّه ُبِهِ مِنْ طَلِبَتى وَ اَرْجُوهُ لِعاقِبَتى

و نیز آنچه را مى خواهم از گفتارم بدان لب گشایم و آن طلبى را که مى خواهم به زبان آرم و امید آنرا براى سرانجام کارم دارم

 

وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرى

اى آقاى من مقدّرات تو بر من جارى گشته در آنچه از من تا آخر عمر سر زند

 

مِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى وَ بِیَدِکَ لابِیَدِ غَیْرکَِ زِیادَتى وَ نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضَرّى

چه از کارهاى پنهانم و چه آشکارم و بدست تو است نه به دست دیگرى کم و زیاد شدن و سود و زیان من

 

 اِلهى اِنْحَرَمْتَنى فَمَن ْذَا الَّذى یَرْزُقُنى وَ اِنْ خَذَلْتَنى فَمَنْ ذَاالَّذى یَنْصُرُنى

خدایا اگر توام محروم کنى پس کیست که روزیم دهد و اگر تو خوارم کنى پس کیست که یاریم دهد

 

اِلهى اَعُوذُبِکَ مِنَ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ

خدایا پناه برم به تو از خشمت و فرو ریختن عذابت

 

اِلهى اِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَاْهِل ٍلِرَحْمَتِکَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلىَّ بِفَضْلِ سِعَتِکَ

خدایا اگر من شایستگى رحمت تو را ندارم ولى تو شایسته آنى که از زیاده بخششت به من احسان کنى 

 

اِلهى کَاَنّى بِنَفْسى واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ اَظَلَّها حُسْنُ تَوَکُّلى عَلَیْکَ فَقُلْتَ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنى بِعَفْوِکَ

خدایا خود را چنان مى نگرم که گویا در برابرت ایستاده و آن توکل نیکویى که بر تو دارم بر سر من سایه افکنده و تو نیز آنچه را شایسته آنى درباره من فرموده و مرا در سراپرده عفو خویش پوشانده اى

 

اِلهى اِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ اَوْلى مِنْک َبِذلِکَ

خدایا اگر بگذرى پس کیست که از تو بدین کار سزاوارتر باشد

 

و َاِنْ کانَ قَدْ دَنا اَجَلى وَ لَمْ یُدْنِنى مِنْکَ عَمَلى فَقَدْ جَعَلْتُ الاِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَیْکَ وَسیلَتى

و اگر مرگم نزدیک شده و عملم مرا به تو نزدیک نکرده من به ناچار قرار مى دهم اقرار به گناه را وسیله خویش به درگاهت

 

اِلهى قَدْ جُرْتُ عَلى نَفْسى فِى النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَیْلُ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها

خدایا من بر خویشتن ستم کردم در آن توجهى که بدان کردم پس واى بر او اگر نیامرزیش

 

اِلهى لَمْ یَزَلْ بِرُّکَ عَلَىَّ اَیّامَ حَیوتى فَلا تَقْطَعْ بِرَّکَ عَنّى فى مَماتى

خدایا پیوسته در دوران زندگى نیکى تو بر من مى رسد پس نیکیت را در هنگام مرگ نیز از من مگیر

 

اِلهى کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْن ِنَظَرِکَ لى بَعْدَ مَماتى وَ اَنْتَ لَمْ تُوَلِّنى اِلاّ الْجَمیلَ فى حَیوتى

خدایا من چگونه مأیوس شوم از اینکه پس از مرگ مورد حسن نظر تو واقع گردم در صورتى که در دوران زندگیم جز به نیکى سرپرستیم نکردى

 

اِلهى تَوَلَّ مِنْ اَمْرى ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِکَ عَلى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ

خدایا سرپرستى کن کار مرا چنانچه تو شایسته آنى و توجه کن بر من به فضل خویش که همچون گنهکارى هستم که نادانیش سراپا او را فرا گرفته

 

اِلهى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْیا وَ اَنَا اَحْوَجُ اِلى سَتْرِها عَلَىَّ مِنْکَ فى الاُْخْرى

خدایا براستى تو گناهانى را در دنیا بر من پوشاندى که من به پوشاندن آنها در آخرت محتاج ترم

 

اِذْ لَمْ تُظْهِرْها لاَِحَدٍ مِنْ عِبادِکَ الصّالِحینَ

با اینکه آشکارش نکردى براى هیچیک از بندگان شایسته ات

 

فَلا تَفْضَحْنى یَوْمَ الْقِیمَةِ عَلى رُؤُسِ الاْشْهادِ

اى خدا پس در روز قیامت در برابر دیدگان مردم مرا رسوا مکن

 

اِلهى جُودُکَ بَسَطَ اََمَلى وَ عَفْوُکَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَلى

خدایا جود و بخششت آرزویم را گستاخ کرده و گذشت تو برتر است از عمل من

 

اِلهى فَسُرَّنى بِلِقاَّئِکَ یَوْمَ تَقْضى فیهِ بَیْنَ عِبادِکَ

خدایا مرا در آن روزى که میان بندگانت داورى کنى به دیدارت مسرور ساز

 

اِلهى اعْتِذارى اِلَیْکَ اِعْتِذارُ مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ فَاقْبَلْ عُذْرى یا اَکْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ  اِلَیْهِ الْمُسیئُونَ

خدایا عذرخواهى من به درگاهت عذرخواهى کسى است که بى نیاز نشده از پذیرفتن عذرش پس عذر مرا بپذیر، اى بزرگوارترین کسى که گنهکاران به درگاهش معذرت خواهى کنند

 

اِلهى لاتَرُدَّ حاجَتى وَ لاتُخَیِّبْ طَمَعى وَ لاتَقْطَعْ مِنْکَ رَجاَّئى وَ اَمَلى

خدایا حاجتم را باز مگردان و طمعم را به نومیدى مکشان و امید و آرزویم را از درگاهت قطع مفرما

 

اِلهى لَوْ اَرَدْتَ هَوانى لَمْ تَهْدِنى وَ لَوْ اَرَدْتَ فَضیحَتى لَمْ تُعافِنى

خدایا اگر خوارى مرا خواسته بودى راهنمائیم نمى کردى و اگر رسوائیم را مى خواستى تندرستیم نمى دادى

 

اِلهى ما اَظُنُّکَ تَرُدُّنى فى حاجَةٍ قَدْ اَفْنَیْتُ عُمْرى فى طَلَبِها مِنْکَ

خدایا گمان ندارم که مرا بازگردانى در مورد حاجتى که عمر خویش را در خواستن آن از تو سپرى کردم

 

اِلهى فَلَکَ الْحَمْدُ اَبَداً اَبَداً داَّئِماً سَرْمَداً یَزیدُ وَ لا َبیدُ کَما تُحِبُّ و َتَرْضى

خدایا ستایش خاص توست ستایش ابدى جاویدان همیشگى که فزون شود ولى کم نگردد بدان نحو  که دوست دارى و خوشنود شوى

 

اِلهى اِنْ اَخَذْتَنى بِجُرْمى اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ اِنْ اَخَذْتَنى ِذُنُوبى اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ

خدایا اگر مرا به جنایتم مأخوذ دارى من هم تو را به عفوت بگیرم و اگر به گناهم بگیرى من هم تو را به آمرزشت بگیرم

 

وَ اِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّکَ

و اگر به دوزخم ببرى بدوزخیان اعلام مى کنم که من تو را دوست دارم

 

اِلهى اِنْ کانَ صَغُرَ فى جَنْبِ طاعَتِکَ عَمَلى فَقَدْ کَبُرَ فى جَنْبِ رَجاَّئِکَ اَمَلى

خدایا اگر عمل من در جنب اطاعت تو کوچک است ولى آرزویم در کنار امید تو بزرگ است

 

اِلهى کَیْفَ اَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِکَ بِالْخَیْبَةِ مَحْروماً وَ قَدْ کانَ حُسْنُ ظَنّى بِجُودِکَ اَنْ تَقْلِبَنى بِالنَّجاةِ مَرْحُوماً

خدایا چگونه من از پیش تو محروم برگردم با اینکه چنان حسن ظنى من به جود و بخششت داشتم که مرا مورد رحمت خویش قرار داده با  نجات بازم خواهى گرداند

 

اِلهى وَ قَدْ اَفْنَیْتُ عُمْرى فى شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ وَ اَبْلَیْتُ شَبابى فى سَکْرَةِ التَّباعُدِ مِنْکَ

خدایا من عمرم را در حرص غفلت از تو سپرى کردم و جوانیم را در مستى دورى از تو از بین بردم و از اینرو

 

اِلهى فَلَمْ اَسْتَیْقِظْ اَیّامَ اغْتِرارى بِکَ وَرُکُونى اِلى سَبیلِ سَخَطِکَ

خدایا بیدار نشدم در آن روزگارى که به کرم تو مغرور بودم و به راه خشم تو متمایل گشته بودم

 

اِلهى وَ اَنَا عَبْدُکَ و َابْنُ عَبْدِکَ قائِمٌ بَیْنَ یَدَیْکَ مُتَوَسِّلٌ بِکَرَمِکَ اِلَیْکَ

خدایا من بنده تو و فرزند بنده توأم که در برابرت ایستاده و به وسیله کرم توبه درگاهت توسل جویم

 

اِلهى اَنَا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْکَ مِمَّا کُنْتُ اُواجِهُکَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیائى مِنْ نَظَرِکَ وَ اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْکَ اِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِکَرَمِکَ

خدایا من بنده اى هستم که مى خواهم از آلودگى آنچه بدان با تو روبرو شدم از بى حیایى خودم در پیش روى تو خود را پاک سازم و از تو گذشت مى خواهم زیرا گذشت وصف شناساى کرم

تو است

 

اِلهى لَمْ یَکُنْ لى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ

خدایا من آن نیرویى که بتوانم بوسیله آن خود را از نافرمانیت منتقل سازم ندارم

 

اِلاّ فى وَقْتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِکَ وَ کَما اَرَدْتَ اَنْ اَکُونَ کُنْتُ فَشَکَرْتُکَ

مگر در آن وقت که تو براى دوستیت بیدارم کنى و آن طور که خواهى باشم پس تو را سپاس گویم که مرا

 

بِاِدْخالى فى کَرَمِکَ وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْ اَوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْکَ

در کرم خویش داخل کردى و دلم را از چرکیهاى بى خبرى و غفلت از خویش پاکیزه ساختى خدایا

 

 اِلهى اُنْظُرْ اِلَىَّ نَظَرَ مَنْ نادَیْتَهُ فَاَجابَکَ وَ اْستَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِکَ فَاَطاعَکَ

خدایا به من بنگر نگریستن کسى که او را خوانده اى و او پاسخت داده و به یارى خویش به کارش واداشته اى و فرمانبریت کرده

 

یا قَریبَاً لا یَبْعُدُ عَنِ المُغْتَرِّ بِهِ وَ یا جَواداً لایَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَهُ

اى نزدیکى که دور نگردى از آن کس که بدو مغرور گشته و اى بخشنده اى که بخل نورزد از آنکس که امید نیکیش دارد

 

اِلهى هَبْ لى قَلْباً یُدْنیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ وَ لِساناً یُرْفَعُ اِلَیْکَ صِدْقُه ُوَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ

خدایا دلى به من بده که اشتیاقش به تو موجب نزدیکیش به تو گردد و زبانى که صدق گفتارش به سوى تو بالا آید و نظر حقیقت بینى که همان حقیقتش او را به تو نزدیک گرداند

 

اِلهى إنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُوکٍ

خدایا کسى که بوسیله تو شناخته شد گمنام نیست و کسى که به تو پناهنده شد خوار نیست و کسى که تو بسویش رو کنى بنده دیگرى نخواهد بود

 

اِلهى اِنَّ مَنِ نْتَهَجَ بِکَ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجیرٌ وَ قَدْ لُذْتُ بِکَ یا اِلهى

خدایا براستی هر کس به تو راه جوید راهش روشن است و هر که به تو پناه جوید پناه دارد و من اى خدا به تو پناه آورده ام

 

فَلا تُخَیِّبْ ظَنّى مِنْ رَحْمَتِکَ و َلا تَحْجُبْنى عَنْ رَاْفَتِکَ

پس گمانى را که به رحمتت دارم نومید مکن و از مهر خویش منعم مکن

 

اِلهى اَقِمْنى فى اَهْلِ وِلایَتِکَ مُقامَ مَنْ رَجَا الزِّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ اِلهى

خدایا جاى مرا در میان دوستدارانت جاى آن دسته از ایشان قرار ده که امید افزایش دوستیت را دارند 

 

اِلهى و َاَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِکْرِکَ اِلى ذِکْرِکَ وَ هِمَّتى فى رَوْحِ نَجاحِ اَسْماَّئِکَ وَ مَحَلِّ قُدْسِکَ

خدایا در دلم اندازه شیدایى و شیفتگى ذکر خود را پیاپى و همتم را در نشاط فیروز شدناسمائت  و محل قدست قرار ده

 

اِلهى بِکَ عَلَیْکَ اِلاّ اَلْحَقْتَنى بِمَحَلِّ اَهْلِ طاعَتِکَ و َالْمَثْوَى الصّالِحِ مِنْ مَرْضاتِکَ

خدایا به حق خودت بر خودت سوگند که مرا به محل فرمانبرداریت جایگاه شایسته اى از مقام خوشنودیت برسانى 

 

فَاِنّى لا اَقْدِرُ لِنَفْسى دَفْعاً وَ لا اَمْلِکُ لَها نَفْعاً

زیرا که من قادر بر دفع چیزى از خود نیستم و مالک سودی هم برایش نیستم

 

اِلهى اَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنیبُ

خدایا من بنده ناتوان گنهکار تو و مملوک زارى و توبه کننده به درگاهت هستم

 

فَلا تَجْعَلْنى مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ

پس مرا در زمره کسانى که روى از آنها گرداندى و غفلتشان مانع از گذشت تو گشته قرارم مده

 

اِلهى هَبْ لى کَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاَّءِ نَظَرِها

خدایا بریدن کاملى از خلق بسوى خود به من عنایت کن و دیده هاى دلمان را به نور توجهشان

 

اِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ

به سوى خود روشن گردان تا دیده هاى دل پرده هاى نور را پاره کند و به مخزن اصلى

 

الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ

بزرگى و عظمت برسد و ارواح ما آویخته به عزت مقدست گردد

 

اِلهى وَاجْعَلْنى مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَاَجابَکَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً

خدایا قرارم ده از کسانى که او را خواندى و پاسخت داد و در معرض توجه قرارش دادى و او در برابر جلال تو مدهوش گشت و از این رو در پنهانى با او به رازگویى پرداختى ولى آشکارا برایت کار کرد

 

اِلهى لَمْ اُسَلِّطْ عَلى حُسْنِ ظَنّى قُنُوطَ الاْیاسِ وَ لاَ انْقَطَعَ رَجاَّئى مِنْ جَمیلِ کَرَمِکَ

خدایا به خوش بینى من ناامیدى را مسلط مکن و امیدم را که به  کرم نیکویت دارم قطع مکن

 

اِلهى اِنْ کانَتِ الْخَطایا قَدْ اَسْقَطَتْنى لَدَیْکَ فَاصْفَحْ عَنّى بِحُسْنِ تَوَکُّلى عَلَیْکَ

خدایا اگر خطاهایم مرا از نظرت انداخته  پس بدان اعتماد خوبى که به تو دارم از من درگذر

 

اِلهى اِنْ حَطَّتْنِى الذُّنُوبُ مِنْ مَکارِمِ لُطْفِکَ فَقَدْ نَبَّهَنِى الْیَقینُ اِلى کَرَمِ عَطْفِکَ

خدایا اگر گناهانم بواسطه بزرگواریهاى لطفت مرا بى مقدار ساخته ولى در عوض یقین به بزرگ توجه تو مرا هشیار کرده

 

الهى اِنْ اَنامَتْنِى الْغَفْلَةُ عَنِ الاِسْتْعِدادِ لِلِقاَّئِکَ فَقَدْ نَبَّهَنِى الْمَعْرِفَةُ بِکَرَمِ آلاَّئِکَ

خدایا اگر بى خبرى از آماده شدن براى دیدارت مرا به خواب فرو برده ولى در عوض معرفت به بزرگ نعمتهایت مرا بیدار کرده

 

اِلهى اِنْ دَعانى اِلَى النّارِ عَظیْمُ عِقابِکَ فَقَدْ دَعانى اِلَى الْجَنَّةِ جَزیلُ ثَوابِکَ

خدایا اگر بزرگ کیفرت مرا به دوزخ مى خواند ولى در مقابل پاداش فراوانت مرا به بهشت دعوت مى کند

 

اِلهى فَلَکَ اَسْئَلُ وَ اِلَیْکَ اَبْتَهِلُ وَ اَرْغَبُ و َاَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

خدایا پس از تو خواهم و بسوى تو زارى کنم و بگریم و از تو خواهم که درود فرستى بر محمد و آل محمد

 

وَ اَنْ تَجْعَلَنى مِمَّنْ یُدیمُ ذِکَرَکَ و َلا ویَنْقُضُ عَهْدَکَ وَ لایَغْفُلُ عَنْ شُکْرِکَ وَ لایَسْتَخِفُّ بِاَمْرِکَ

و مرا از کسانى قرارم دهى که پیوسته به یاد توأند و  پیمانت را نمى شکنند و از شکر تو غافل نشوند و دستور تو را سبک نشمارند

 

اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّکَ الاْبْهَجِ فَاَکُونَ لَکَ عارِفاً وَ عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفاً

خدایا برسان مرا به نور درخشان عزتت تا عارف به ذاتت باشم و از غیر تو روگردان باشم

 

وَ مِنْکَ خاَّئِفاً مُراقِباً یا ذَاالْجَلالِ و َالاِْکْرامِ و َصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ

و از تو ترسان و نگران باشم اى صاحب جلالت و بزرگوارى و درود خدا بر محمد

 

رَسُولِهِ وَ الِهِ الطّاهِرینَ وَ سَلَّمَ تَسْلیماً کَثیراً.

پیامبرش و بر آل پاکش باد و سلام بسیار بر ایشان باد.

 

 

برگرفته از  http://www.elahana.com

 

دعايم كنيد

حسن كرماني

صبح سر ساعت ۷ اومد اداره

تريپش عوض شده بود يه جورايي ساكت بود.اومده بود موتورشو بيمه كنه.

بهش گفتيم حسن مجوز داري اينو سوار ميشي گفت اي بابا من خودم مجوزم...خنديد و د رفت پيش رئيس.

كارش كه تموم شد اومد و يه كم گپ زديم و رفت.

۲ روز بعد ساعت ۸ بيمه نامش صادر شد، گفتن بهش زنگ بزنيد بياد ببره.زنگ زديم گفت باشه ميام. منم رفتم سر كلاس... از كلاس كه داشتم برميگشتم تو صف پمپ بنزين بهم اس ام زدن...

تو دلم گفتم اي بابا بازم شوخيهاي بيمزه.اومدم اداره ديدم همه بچه ها رنگاشون پريده .گفتم چي شده؟

گفتن: حسن با ۲۵۰ رفته زير اتوبوس...

اداره دور سرم چرخيد باورم نميشد.

سريع ماشينو روشن كردم ، رفتم به محل تصادف...

خداي من چي ميديدم؟؟؟؟؟

حسن آروم افتاده بود يه گوشه خيابون و بچه ها ميزدن تو سر خودشون.

رفتم جلو پارچه رو زدم كنار ديدم سرش فقط خونه...شوكه شده بودم.حسن مرد؟؟؟؟

مگه...مگه چند سالش بود ؟ بابا اون پريروز پيش ما بود... واي خدا چه دنياي عجيبي...

۶ ساعت جنازش رو زمين موند تا بيان ببرنش...

قرار شد فردا دفنش كنن.

فردا كه شد رفتيم تشييعش . چقدر باشكوه بود.خوش بحالش.بد مرد ولي با عزت تشييع شد.

دلم خيلي گرفته ، خدايا مرگ و زندگي دست توإ. فقط ازت ميخوام تقديرمو جوري رقم بزني كه اولا عاقبت بخير بميرم بعدشم يه جور ببر كه جنازم سالم نباشه.دوست ندارم رو سنگ غسالخونه برم.

دلم خيلي گرفته...داغونم...

حسن جان خدا بيامرزتت.  فاتحه براش بخونيد

 

 

درد دل

صلي الله عليك يا صاحب الزمان ادركني و لاتهلكني

 سئوالي ساده دارم از حضورت     من آيا زنده ام وقت ظهورت؟

اگر تو آمدي من رفته بودم                                                                    اسير سال و ماه هفته بودم!

دعايم كن دوباره جان بگيرم                                                             بيايــم در ركـــــاب تـــــــو بميــرم

اي يار جفا كرده ي پيوند بريده                                                      رفتيــــم و نديديــم وفاي تــو، نديده

ماهيچ نگفتيم و همه شهر شنيدن                                            افسانـه ي مجنونــه به ليـلا نـرسيـده

در كوي تو معروفم و از روي تو محروم                                        گــرگ دهـــن آلوده ي يوســـف نـدريـده

بس در طلبت كوشش بي فايده كرديم                                  چــون طفــل دوان درپي گنجشـك پـريــده

 

خسته

یه دوره ی جدید شروع شد.نمیدونم ولی فکر کنم هر چی میکشم ز این دله...

خیلی کلافم با خودم مشکل پیدا کردم یه جورایی همش دنبال فرار از آدمیزادم...حتی از خودم

ولی مشکل اینجاست که روم نمیشه با خدا هم حرف بزنم...

زنگار بدی روی دلمو گرفته.

دعام کنید حول حالنای سال نو از همین امشب به منم برسه

عید الزهرا(س)

 

أللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له علی ذلک

اللهم خص انت اول ظالم بالعن منی وابدا به اولا ثم العن الثانی و الثالث

 

مبارک باد هلاکت حرامی ثانی، ننگ تاریخ ، ابن صهاک، عمر بن خطاب

لعن الله عمر ثم أبابکر و عمر ثم عثمان و عمر ثم عمر ثم عمر

رحمت خداوند بر روح مطهر ابولولو

 

آغاز ولایت امام عصر(عج) بر همگان مبارک باد

تبریک

فرا رسیدن ماه فرح و شادی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهما سلام) را به تمامی شیعیان صدیقه کبری تبریک عرض میکنم.

تسليت

 

 صلي الله عليك يا رسول الله                                               صلي الله عليك يا حسن بن علي

صلي الله عليك يا علي بن موسي الرضا

لعن الله قاتليك و ضاربيك يا فاطمة الزهراء

خونمون اين طرفه كجا ميري بيا بيا

چيزي تا خونه نمونده جون بابا راه بيا

ديگه داريم ميرسيم اينقده رو خاكا نشين

بزار تا گوشوارتو بردارم از روي زمين

 

 

خداوندا در آنروز چه بر سر مادرم آوردند...؟؟؟؟    چه كشيدند فرزندان آن مادر ...؟؟؟؟

كريم اهل بيت چه ديد...؟؟؟؟

لعنت خداوند و فرشتگانش بر آن ملعون ثاني و اصحابش.

الهي بشكند دست مغيره                                   ميان كوچه ها بي مادرم كرد

 

بغض بدي تو گلوم گير كرده.دعام كنيد

 

 

 

صبوری

بسم الله النور

 عجب صبري  خدا دارد !


اگر من جاي او بودم
همان يك لحظه ي اول
كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان                     
جهان را با همه زيبايي و زشتي
به روي يكدگر ويرانه مي كردم


عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
كه در همسايه ي صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم
نخستين نعره ي مستانه را خاموش آندم
بر لب پيمانه مي كردم


عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
كه مي ديدم يكي عريان و لرزان ، ديگري پوشيده از صد جامه ي رنگين
زمين و آسمان را
واژگون مستانه مي كردم


عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
كه مي ديدم مشوش عارف و عامي ، ز برق
قتنه ي اين علم عالم سوز مردم كش
به جز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري
در اين دنياي پر افسانه مي كردم


عجب صبري خدا دارد
چرا من جاي او باشم ؛
همان بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي زشت كاري هاي اين مخلوق را دارد
و گر نه من به جاي او چو بودم
يك نفس كي عادلانه سازشي
با جاهل و فرزانه مي كردم


عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد!

غفلت

نميدونم امروز شروع خوبيه يا بد؟

كلي  حرف زدم و آخرش قول گرفتم که ...

يا رب نظر تو برنگردد.

 

مردان در صید عشق به وسعت نامنتهایی نامردند گدایی عشق میكنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب زن نشدند اما همین كه مطمئن شدند مردانگی را در كمال نامردی به جا می اورند.

بنام خداي فراموش شدگان جاودان

بعد حدود يكسال آمدم...

مددم كنيد كارمو شروع كنم.يا امام زمان مدد...

 

و اما عشق...

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!

 " شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ." استاد

گفت: "عشق یعنی همین! " 

 شاگرد پرسید: " پس ازدواج چیست؟ " استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! "

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم." استاد باز گفت:

 " ازدواج هم یعنی همین!!

ميگن سال وحدت...ميگن بايد ساكت شي!!!

شنيدين حرم آقا رو دوباره زدن؟؟

ميبينين دارن چي كار ميكنن؟  آخه مگه يه حرومزاده ميتونه برادرت بشه؟؟ بابا اين ...

به قول رفقا چرا ما بايد با اونا برادر شيم ولي اونا حتي خواهر هم نميشن...

الان هم كه ايام شهادته...مردشوره صدا و سيما و ...

انگار نه انگار شهادته...

خاك بر سر مسئولين ارشادي ما...

خدايا به سهم خودم مينويسم:

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وال محمد و اخر تابع له علي ذلك...

اللهم العن العمر و اصحابه ...

ألا لعنة الله علي القوم الظالمين...و صلي الله عليكِ يا فاطمة الزهراء .

لعن الله ضاربيك و قاتليك يا بنت رسول الله

دهه 60

 

صبح روز يكشنبه ۱۶ ذيقعدة  ۱۴۲۲ يعني همون ۱۴ شهريور ۶۱ بود...

اذان صبح رو كه دادن يه بچه توپول به دنيا اومد...

اوج جنگ بود...باباش تازه از جبهه اومده بود. ولي چون اون يه نظامي بود بايد زود برميگشت.

خلاصه تا بدنيا اومد اسم دادششو كه تازه شهيد شده بود گذاشت روي اسم پسرش.

 

اسماعيل

گذشت و گذشت و تا اسماعيل بزرگ شد.

خونشون كرج بود و همون جا رفت مدرسه.

كلاس اول ابتدايي / مدرسه .../ خيلي خوب بود اما چون از همه فاميلاشون دور بودند خيلي زود تصميم گرفتند كه برگردند تهران.

خلاصه اسماعيل سال دوم مدرسه رو هم اونجا خوند و ديگه رفتند تهران.

از همون اولا اسماعيل چون بچه تنبلي بود زياد درس نميخوند...باباش هم خيلي ناراحت بود و مدام سرش داد ميزد كه چرا درس نميخوني.

تا اينكه وقتي اومدن تهران زندگي يه كم سخت تر شد.

مستاجري و در آمد كم و ...

اسماعيل از بچگي عادت كرده بود مثل يه سرباز زندگي كنه...

با اجازه بيدار شه...با اجازه بخوابه ...با اجازه بخوره...

خلاصه يه بچه كاملا حرف گوش كن بود ...

بچه هاي گل زندگي اسماعيل يه كم سخت شده بود و چون بزرگ شده بود باباش ازش انتظارهاي ديگه اي داشت...

اما اون نميتونست بگه نه چون باباش يه نظامي بود.

اين سرگذشت اسماعيل بود تا سال ۷۰ كه زندگي در تهران شروع شد.

 

 

                                                                                                                  ادامه دارد

انابه2...

 

مجدد عرض ادب و احترام

عجب دنياي كوچيكيه...

به هيچ كس و هيچ چيز نميشه دل ببندي و اعتماد كني...

يه چند وقتيه كه دوباره دل هواي يار را كرده...

 

دو چشمونت يياله پر زمي بي                 دو زلفونت خراج ملك ري بي

همي وعده كه بي امروز و فردا                نميدونم كه فرداي تو كي بي

 

اينو واسه اين ننوشتم كه بگم آقا بيا؟!!!!!!!!

نه كافر نشدم ولي ديگه يه جورايي فكر كنم واقعا خبري نيست....هي امروز و فردا ميكنه كه حالا فعلا مثل حيوون بمون تا سر فرصت آدم شي!!نميدونم مگه من عمر نوح بايد بكنم كه اينجوري داري تابم ميدي. ديگه نا ندارم .توي اين عالم همه چيز و تجربه كردم....بد و خوب

اولش نه ميدونستم بد چيه نه خوب////يواش يواش روفتم دنبال خوبا////

تند رفتم چشمام نديد خوردم زمين ////بعد ادم بدا الودم كردن و حالا ديگه مثل يه يتيم بد كاره كه نه ابي بهش ميدن نه پناهي افتادم گوشه اين دنياي بزرگ و دارم جون ميدم...تا كي خودش ميدونه!!

فقط تو رو خدا شما ها كه دارين ميخونين برام دعا كنين عاقبتم بخير بشه ...ميترسم خيلي ميترسم

وداع

 

لعنة الله علي القوم الظالمين من الاول الي قيام يوم الدين

بچه هاي گل

ديگه نميتونم بيام توي وبلاگ

ميخوام برم توي دلم رو ويرايش كنم.يه وبلاگ تو دلم بسازم كه كسي هم نظر نده...بالاخره يا دق ميكن يا نجات پيدا ميكنم...دعايم كنيد

مولاي يا مولاي ادرکنا و لا تهلکنا

تمام عمر خود در جستجويت
که شايد يک نشاني از تو جويم

گرفتم در بغل زانوي غصه
زبان حال قلـبـم را بگويـم

اَلا خيمه نشينم عزيز محجبينم
ترحم کن به چشمم تو را يکدم ببينم /// که هر شب با غم تو همنشينم

دوباره جمعه و چشم انتظار است
دوباره جمعه و دل بيقرار است

مدينه، کربلا، هر جا که باشي
منم با تو هواي گريه دارم


يا صاحب الزمان اگر نبود آنچه تو خود فرمودي که ...و لا ناسين لذکرکم.... ، ما فنا مي شديم ولي مولاي من فرزند به نگاه پدر محتاج است....
شما را به جان مادرت نيم نگاهي عنايت کنيد و ما را از فنا نجات دهيد.............

إنابه...

باز هم مرتكب غرور نفساني شدم...

خداوندا تا كي بايد با اين بازي دست و پنجه نرم كنم....خستگي را در زندگيم احساس ميكنم...

رجب رفت و شعبان رسيد ....تا به رمضان...چه ميود به حال من....

خدايا بار الها ! توفيق توبه به ما عنايت كن...

يا كريم ! به كرامتت ما را روزي حلال ده...

يا غفار توبه از گناهان ما را حقيقي و جاودانه قرار ده...

قدرت ترك معصيت و رجعت را به ما عنايت فرما....

آمين يا رب العالمين

الهي لك الحمد

بنام خالق وصل

سلام عزيزان

خدا را شكر كه ما نيز لايق گشتيم...

توبه پذير باشيد ان شاء الله...از امروز ميخوام شروع كنم...اونا هم بهم قول دادن كمكم كنن...

يه چند مدتي نبودم نميتونستم بنويسم ...شايد هم بهم اجازه نميدادن...خلاصه اينكه اومدم با بار سبكتر...حالا هم ميخوام بگم بياين واسه مهمونيش آماده شيم!!!

صد بار اگر توبه شكستي باز آي...