غصه دار
يك نابودي يا يك فنا ...
ولي هر چه هست غربت زيادي دارد...
به قول دوست كه ميگفت مرگ حق است اما چرا در غربت؟؟؟!!!
با تو ميگويم اي صاحب دلهاي آزرده ، به تو پناه مي آورم از نفسم ...
چندي است كه رها گشته ام به دادم برس مولا ...هيچكسي نميتواند تنها قدم بردارد پس چطور انتظار داريد كه من نيز حركت كنم...آقا جان در غربت عصيان مي سوزم فريادم را ميشنوي ؟!آري ،
اما چه سود من ديگر لايق هدايت نيستم ...
لايق عشق ورزيدن ...لايق گريه كردن ...لايق دوست داشتن...لايق جان دادن...لايق فرياد زدن...لايق استغاثه خواستن ... لايق با تو بودن
يا رب نظر تو برنگردد...
سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت..........
اللهم اهدنا من عندك و اجعل عواقب امورنا خيرا ...